نوشته شده توسط : مصطفی معارف

يادگار جهان پهلوان تختي


يادگار تختي
 
غلا‌مرضا تختي حالا‌ در آمريكا زندگي مي‌كند.
در سايت اينترنتي‌اش كريسمس و سال نو ميلا‌دي را با عكس‌هايي از كاج‌هاي تزئين‌شده جشن مي‌گيرد.
از «هالوين» مي‌نويسد و عكس كدو تنبل به ما نشان مي‌دهد.

غلا‌مرضا تختي در آمريكا آرام‌آرام بزرگ مي‌شود و به فرهنگ آمريكا آرام‌آرام خو مي‌كند.
او كه بايد بيش از هركسي شبيه پدربزرگش باشد و احتمالا‌ هم هست،
هزاران كيلومتر از ايران دور شده. حقيقت تلخي است برادر!
 

 
او كه حالا‌ 14 ساله است و به سختي تلا‌ش مي‌كند در غربت همچنان غلا‌مرضا تختي بماند، سال پيش در چنين روزهايي از ياد پدربزگ نوشته بود. اين يادداشت كوتاه، سرشار از غم و شوق و لبخند و اشك است:
 

"ديروز سالگرد پدربزرگم بود و ما نبوديم.
آن سال‌هايي كه بوديم مامانم و بابام شير و موز مي‌آوردن مدرسه.
بعد از مدرسه هم، من و مامانم مي‌رفتيم خانه مادربزرگم و صبر مي‌كرديم تا شب كه بابام بياد از ابن‌بابويه و حسينيه ارشاد...
تلويزيون روشن بود اما پدرم را نشان نمي‌دادند.
اين بود كه همه خيال مي‌كردند بابام نرفته.

ما مجبور بوديم به تلفن‌ها جواب بدهيم و بگوييم كه بابام آنجا بود.
بعد همه فهميدند كه چرا بابام را نشان نمي‌دهند،
با اينكه او از همه بلندتر و پرزورتر و قشنگ‌تر است و تازه فرزند جهان‌پهلوان هم هست...

من اينجا كه آمدم به مادرم گفتم هيچ‌كس مرا نمي‌شناسد و من چطور بروم مدرسه؟
تو ايران همه مي‌دانستند من كي هستم اما اينجا چه كسي مي‌فهمد؟
مادرم گفت چه بهتر، خودت بايد كاري كني كه همه تو را بشناسند.

اين بود كه درس خواندم خيلي.
تو زبان انگليسي اول شدم،
بين دانش‌آموزان آمريكايي توي سه كلا‌س رياضي اول شدم و توي چهار كلا‌س علوم اول شدم و خيلي جايزه گرفتم؛
تازه به‌خاطر اينكه به يك بچه چيني كمك كردم كارت مخصوص به من دادند
و تازه آن‌وقت بود كه فهميدم من هم كمي خوب هستم.

بعد يكي از معلم‌ها به من گفت درباره شب يلدا كار كنم، تحقيق كنم.
كردم. ديدم چقدر قشنگ است شب يلدا.
همان‌وقت دلم مي‌خواست بيايم ايران
اما مادرم همين‌جا شب يلدا گرفت
و خلا‌صه بعد از اين تحقيق معلمم جلوي همه به من گفت
تو با آن قهرمان ايراني كه توي اينترنت اسمش پر است چه نسبتي داري...؟

گفتم نوه او هستم.
همه برگشتن به من نگاه كردند
و از آن روز كارم سه برابر شده.
يكي براي خودم درس مي‌خوانم
يكي هم براي اينكه نگويند نوه جهان‌پهلوان چيزي سرش نمي‌شود."
 
به نقل از سایت ایران فان


:: بازدید از این مطلب : 198
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : شنبه 27 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی معارف
 
گناه شناسی از نگاه استاد حسین پناهی
 
 
گروه اینترنتی قلب من
 
درمکه که رفتم خیال میکردم دیگر تمام گناهانم پاک شده است غافل از اینکه تمام گناهانم گناه نبوده و تمام درستهایم به نظرم خطا انگاشته و نوشته شده بود
درمکه دیدم خدا چند سالیست که از شهر مکه رفته و انسانها به دور خویش میگردند

در مکه دیدم هیچ انسانی به فکر فقیر دوره گرد نیست دوست دارد زود به خدا برسد و گناهان خویش را بزداید غافل از اینکه ان دوره گرد خود خدا بود

درمکه دیدم خدا نیست و چقدر باید دوباره راه طولانی را طی کنم تا به خانه خویش برگردم و درهمان نماز ساده خویش تصور خدارا در کمک به مردم جستجوکنم
آری شاد کردن دل مردم همانا برتر از رفتن به مکه ایست که خدایی در آن نیست
 
 
 


:: برچسب‌ها: گناه شناسی از نگاه استاد حسین پناهی ,
:: بازدید از این مطلب : 210
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : چهار شنبه 24 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی معارف

 

پَ . نَ.  پَ. های خرداد 91

واسه دوستم عکس ایمیل کردم زنگ زدم میگم فرستادمش واست . میگه یعنی الان تو ایمیلمه؟ پـَـ نه پـَـ الان دم در خونتونه ولی دستش به زنگ نمیرسه درو بزن بیاد بالا

***************************

به مامانم میگم:نمیخای واسه ما آستین بالا بزنی؟میگه:پسرم زن میخوای؟گفتم : پـَـ نه پـَـ گفتم آستیناتو بالا بزنی با هم مچ بندازیم ببینیم کی قوی تره

***************************

رفتم تو ماهی فروشی به فروشنده می گم :آقا یه ماهی قزل آلا بدین.میگه : واسه خوردن میخای؟میگم: پـَـ نه پـَـ اومدم واکسن هاری و کزازشو بزنم و برم

***************************

تو اتوبان گشت نا محسوس یه ماشینو گرفته بود.راننده ماشینه به پلیسه میگه :می خای جریمم کنی؟ پلیسه میگه: پـَـ نه پـَـ بادو تا همکارام میخاستیم گل کوچیک بازی کنیم یه یار کم داشتیم گفتیم مزاحم شما بشیم

***************************

کمیته انضباطی دانشگاه خواسته رفتم تو میگه شما دو ترم تعلیق خوردید اعصابم خورد سرمو انداختم پایین دارم لبمو میخورم میگه ناراحت شدید؛ پـَـ نه پـَـ خوشحال شدم دارم فکر میکنم چجوری این لطف شما رو جبران کنم

***************************

یکی تو دانشگاه ازم پرسید ورودی چندی؟ گفتم۸۵ همچین با تعجب گفت پس ترم اخری گفتم پـَـ نه پـَـ ترم اولم ولی از آخر اومدم شروع کنم

***************************

یه شب یه یارو که نقاب زده بود با تفنگ جولوی یه دختره تو خیابون رو میگیره.دختره میگه:میخای پولامو بدزدی؟یارو میگه: پـَـ نه پـَـ اومدم بهت پیشنهاد ازدواج بدم .چون دیر وقت بود گفتم مزاحم خانواده نشم

***************************

یکی از این سوسک کوچیکا از جلو پام رد شده یه دستمال از جیبم درآوردم … دوستم میگه میخوای بکشیش ؟ پـَـ نه پـَـ آبریزش بینی داره میخوام نریزه رو قالی

 

***************************

خانمم را بردم اتاق عمل سزارین،ماما میپرسه برای عمل اومدید؟ پـَـ نه پـَـ اومدیم نوزادا رو ببینیم یک خوشگلشو برای اتاق خوابمون انتخاب کنیم؟!

***************************

یه مرد با ریش وپشم دراز و لباس مندرس کنار خیابون وایستاده داداشم میگه این گدائه؛ پـَـ نه پـَـ کارل مارکسه اومده ببینه کارگران جهان با هم متحد شدن یا نه

***************************

تو باغ وحش یه مار پیتون دیده میگه این مار؟

میگم پـَـ نه پـَـ نخ دندون رستم که سیمرغ با قدرت جادویی بهش جون داده.

***************************

زنه دوقلو زایده…پرستاره یکی از بچه هارو میبره براش….زنه میپرسه:اون یکی هم میارین؟؟؟پرستاره گفت: پـَـ نه پـَـ فعلا اینو ببرین استفاده کنین… ده روز بعد از فعال سازی اون یکی هم پست میکنیم درِ خونتون

***************************

به یارو میگی آفتابه داری؟ میگه برا خونه می خوای؟ گفتم پـَـ نه پـَـ برا قالب کیک جشن تولد بابام می خوام، آخه سنتی دوست داره.

***************************

سر کلاس راهنمایی رانندگی نشسته بودم. کلاس گرم بود و همه خیس عرق شده بودند .

به مسئول کلاس میگم : ببخشید خانم میشه کولر رو روشن کنید

میگه :گرمه. گفتم: پـَـ نه پـَـ هممون از خجالت خیس عرق شدیم.

 

 



:: برچسب‌ها: پَ , نَ , پَ , های خرداد 91 ,
:: بازدید از این مطلب : 181
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی معارف

َ

تشرف جناب علیا حضرت مرغ خانم به سوپر مارکتی در تهران

 

جناب مرغ روزی رفت بقالی ، برای دیدن بقال بی حالی ، چو داخل شد در آن دکان و دید آن جا ز آثار تلاشش هست خالی ، گفت : ای بیچاره ی بی مایه ی بی نور و بی سایه ، چرا از هر قلم بلغور و بنشن  هست اینجا و ز من هیچ آشنایی نه ؟؟ نخوردی نیمرو آیا ؟؟ نخوردی املت و کوکو و کتلت ، یا خوراک دیگری از ما ؟ چرا از بیضه ی مظلوم ما !!! دکان تو خالیست؟ ملخ خورده است آنها را ؟ چرا آثار رنج ما ز دکان تو شد خالی ؟ مگر کسب تو را فحطی زده ؟ اینجاست سومالی ؟

بگفتا : مرد بقالی ، که اینجا هست بقالی گمانم امر بر تو مشتبه شد نیست اینجا  زرگری حتی اگر تخم طلا داری !!   

مصطفی معارف 5/11/90 تهران

 

 



:: برچسب‌ها: تشرف جناب علیا حضرت مرغ خانم به سوپر مارکتی در تهران ,
:: بازدید از این مطلب : 205
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : دو شنبه 22 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی معارف

 

مرد مساوات وعَمَل

 

کعبه ای کاش شبی باز تـَـــــــــرَک بر دارد

آسمان همچو سر آغاز تـَـــــــــرَک بر دارد

بر زمین گام نـَـهـَـــــد مرد مساوات و عَمَل

طاق کسرای دغل باز تـَـــــــــرَک بر دارد

مردی از جنس علی (ع)خوی نبی(ص)صبر خدا

که به یمن قدمش راز تـَـــــــــرَک بر دارد

چشمه نور و عدالت به قـــــــدومش روشن

ظلمت حاشیه پرداز تـَــــــــــــرَک بر دارد

چینی نازک تنهایی مَـــــــــــــــــــردان خدا

با دعای سَحـَـــــــــرش باز تـَـرَک بر دارد

گرچه زیباست شب از ذکر و مناجات ولی

به حضورش شب غماز تـــــــرَک بر دارد

ذهنم آماده پرواز، ولی منتظــــــــــــــــــرم

تا مگر پیله نا ساز ، تـَـــــــــــرَک بر دارد

منتظر می شوم اَر پرده اســــــــرار درید

این دل مانده ز پرواز تـَـــــــــرَک بر دارد

 

مصطفی معارف 15/3/91 کرج



:: برچسب‌ها: مرد مساوات وعَمَل ,
:: بازدید از این مطلب : 211
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : شنبه 20 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی معارف

 

 120

                                                 سال زنده باشی

آیا می دانستید که گاهی به هم می رسیم و می گوییم ۱۲۰ سال زنده باشی یعنی چه و از کجا آمده؟ برای چه نمی گوییم ۱۵۰ یا ۱۰۰ سال یا…

در ایران قدیم، سال کبیسه را به این صورت محاسبه می کردند که به جای این که هر ۴ سال یک روز اضافه کنند و آن سال را سال کبیسه بنامند، هر ۱۲۰ سال یک ماه را جشن می گرفتند، (چون به ازای هر چهار سال یک روز و برای سی روز می شود صد و بیست سال) و در کل ایران این جشن برپا بود و برای این که بعضی ها ممکن بود یک بار این جشن را ببینند و عمرشان کفاف نمی داد تا این جشن ها را دوباره ببینند (و بعضی ها هم این جشن را نمی دیدند) به همین دلیل دیدن این جشن را به عنوان بزرگترین آرزو برای یکدیگر خواستار بودند و هر کسی برای طرف مقابل آرزو می کرد تا آن قدر زنده باشی که این جشن باشکوه را ببینی و این به صورت یک تعارف و سنتی بی نهایت زیبا درآمد که وقتی به هم می رسیدند بگویند ۱۲۰ سال زنده باشی.

 

 



:: بازدید از این مطلب : 191
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : جمعه 12 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی معارف

 

اعمال ِقانون شدن ِرستم

 

به نام جــــــــــــــــــــهاندار نام آشنا

ســـــــــــزاوار هر مدح و حمد و ثنا

شنیدی چــــــــــــــه بر رستم داستان

گـــذشته در این عهد و دور و زمان ؟

ز توران ، یکــــــــــی میهمان آمدش

گــــــــرامی تراز روح و جان آمدش

برادر زنش پورِ افــــــــــــــــراسیاب

بسی تشنه بود و ازو خــــــواست آب

برای خـــــــــــــــــرید دو آب معدنی

برون ریخت در دم زِ دل دشمــــــنی

به بازار شـــــــــــد عازم و آب ، جو

به رَخشَــش نشست  او بدون سَـــــبو

به بازارِ نزدیکِ میدان ِشهـــــــــــــر

یکی ترش رو افسری همچـــــو زهر

دل خــــــــــلق ، از دیدنش پر ز درد

که بس سخت بگرفت در زوج و فرد

چو از دور، رستم بر آن رخــش دید

به خود گفت ، باید به زیرَش کــــشید

چو نزدیک شد بیمه ای نیک خواست

ازو آرم طرح ترافیک خــــــــــواست

بگفتا سر آمد دگر، عـــــــــــــهد زور

زمان ایمیــــــــــل است ، از راه دور

تو را  گـُـــــرز و شمشیر، ناید به کار

که جاری شده امر قانون گـُــــــــــذار

بگـــــــــــــــــــــفتا ، یل سیستانیم ما

در اندیشـــــــــــــه ی این و آنیم ، ما

مرا نیت شهـــــــــــر رفتن که نیست!!

دگـــــــــر آرم طرح ترافیک چیست؟

بخـــــــــــــــــــندید افسر که ای پیلتن

نشاید چنین گــــــــــــفتمان با چو من

به رخشی ، ولی نیک مــــــرد آمدی

به محــــــــدوده ی زوج و فرد آمدی

کنون یال و دم بشمُـــــــرم رخش را

تو خاموش کن رادیو پَخـــــــــش را

همان سان که یال و دُمَـش را شمرد

برادر زن از تشنـــــگی ، جان سپرد

مصطفی معارف 31/2/91 کرج

 

 

 

 



:: برچسب‌ها: اعمال ِقانون شدن ِرستم برادر زن از تشنـــــگی , جان سپردبه رخشی , ولی نیک مــــــرد آمدی ,
:: بازدید از این مطلب : 188
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی معارف

 

به سلامتی همه پدر ها

 

به سلامتی اون پدری که

هنگام تراشیدن

موی کودک مبتلا به سرطانش

گریه ی فرزندش رو دید

ماشین رو داد به دستش

در حالی که چشمانش پر از گریه بود

گفت : حالا تو موهای منو بتراش !

******************************

به سلامتی پدری که نمی توانم را

در چشمانش زیاد دیدیم

ولی از زبانش هرگز نشنیدم ...!!!

********************

به سلامتی پدری که طعم پدر داشتن رو نچشید ،اما واسه خیلی ها پدری کرد

*****************************

به سلامتی پدری که لباس خاکی و کثیف میپوشه میره کارگری برای سیر کردن شکم بچه اش ، اما بچه اش خجالت میکشه به دوستاش بگه این پدرمه !

*******************************

سلامتی اون پدری که شادی شو با زن و بچش تقسیم میکنه اما غصه شو با سیگار و دود سیگارش . . .

********************************

به سلامتی پدری که کفِ تموم شهرو جارو میزنه که زن و بچش کف خونه کسی رو جارو نزنن..

************************************

به سلامتی پدری هر وقت میگفت "درست میشود"...

تمام نگرانی هایم به یک باره رنگ میباخت...!

**************************************

پدر و پسر داشتن صحبت میکردن!!

پدر دستشو میندازه دوره گردنه پسرش میگه پسرم من شیرم یا تو؟

پسر میگه : من..!!

پدر میگه : پسرم من شیرم یا تو؟؟!!

پسر میگه : بازم من شیرم...

پدر عصبی مشه دستشو از رو شونه پسرش بر میداره میگه : من شیرم یا تو!!؟؟

پسر میگه : بابا تو شیری...!!

پدر میگه : چرا بار اول و دوم گفتی من حالا میگی تو ؟؟

پسر گفت : آخه دفعه های قبلی دستت رو شونم بود فکر کردم یه کوه پشتمه اما حالا...

به سلامتی هرچی پدره

*****************************************

وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره ، میفهمی پیر شده ! وقتی داره صورتش رو اصلاح میکنه و دستش میلرزه ، میفهمی پیر شده ! وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره ، میفهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمیگه... و وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصه های تو هستش ، دلت میخواد بمیری

************************************

پدرم ،تنها کسی است که باعث میشه بدون شک بفهمم فرشته هاهم میتوانند مرد باشند ! به سلامتی هرچی پدره

خورشید هر روز دیرتر از پدرم بیدار می شود اما زودتر از او به خانه بر می گرددبه سلامتی هرچی پدره . . .

همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم

که با هر بار تراشیده شدن، کوچک و کوچک تر میشود…

ولی پدر ...

یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند

خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست

فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد …

بیایید قدردان باشیم ...

به سلامتی پدر و مادرها

 

به نقل از سایت

3jok

 

 

 



:: برچسب‌ها: به سلامتی همه پدر ها ,
:: بازدید از این مطلب : 187
|
امتیاز مطلب : 38
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : دو شنبه 1 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی معارف

مطلبی که در زیر می آید توسط یکی از دوستان برام ایمیل شده که خودم خیلی خوشم اومد شاید شماهم که اهل طنزید خوشتون بیاد.....!!!!! 

خاطرات بامزه

 

با بابام حرفم شده، می گه: واسه خاطر چهل تومن یارانه باید این الدنگ رو تحمل کنیم!

نشسته بودم سر کلاس، مامانم بهم اس ام اس داد: بابای بدبختت داره ترمی 700 هزار تومن برای دانشگاهت پول می ده، اون وقت تو سر کلاس گوشیتو چک می کنی ببینی کی
SMS
داده الاغ؟

نصف شبی خواب بودم دختر خالم 5 سالشه، اومده بیدارم کرده می گه خواب دیدم شرک (
Shrek) داره منو می خوره. بعد با گریه می گه: برو CDش رو بیار بشکونیم!

خواب بودم، پسرداییم رفته سر وقت گوشیم، اسم خودش رو به
Irancell تغییر داده، روز و شب بهم SMS
می ده: مشترک گرامی روز جهانی معلولین ذهنی بر شما مبارک!

زن داداشم (كه نو عروس هم هست) با عشوه به داداشم می گه: مهرداد! اگه چی بشه تو منو می بری طلاق می دی؟ داداشم خیلی جدی برگشته می گه: اگه سكه برگرده به همون 400 تومان!

با مامانم رفتیم مغازه تعمیرات تلفن كه تلفن بی سیم خونه رو بدیم درست كنن. آقاهه تلفن زد به پریز، بعد با موبایلش زنگ زد كه ببینه زنگ می خوره یا نه. تلفن كه زنگ خورد مامانم به من گفت: این آقاهه شماره ما رو از كجا داشت؟

به خاله ام که در آمریکا زندگی می کنه با کلی ذوق و شوق گفتم: خاله! من خیلی دوست دارم بیام اون جا زندگی کنم. برگشته می گه: خوب این جا کسی رو داری بری پیشش؟

تلویزیون داره یه برنامه درباره علائم اعتیاد نشون می ده. هر علامتی که می گه، مامانم زیر چشمی با شک منو نگاه می کنه!

با دختر خالم رفته بودیم بیرون، نامزدش ما رو دید، اومد جلو گفت: این پسره کیه؟ دختر خالم هم اومد تریپ دفاع از من بیاد، گفت: هر خری که هست به تو چه؟

چند سال پیش چادر مادرم رو سرم كردم برای خنده... مادرم تا منو دید دستاشو رو به آسمون برد و گفت: خدا رو صد هزار مرتبه شكر كه دختر نشدی وگر نه هیچ کس نمی تونست تو رو شوهر بده با این دماغت!

دختر خاله ام به بچه اش برای این كه شیرینی زیاد نخوره دندوناش خراب نشه گفته شیرینی ها رو شمرده ام، اگر یکیش كم بشه می زنمت. بچه هم وقتی همه خواب بودن رفته همه شیرینی ها رو نصفه گاز زده كه تعدادش كم نشه! استعدادت تو حلقم!

بابام کچله. یه بار تو حموم به جای شامپو اشتباهی به سرش کف شوی شوما زده! بهش می گیم: پدر من! روی قوطی رو نخواندی؟ نوشته کف شوی شوما! می گه: چرا، خواندم، نوشته بود: "برای سطوح صاف"!

اخبار گفت چند نفر در سوییس کشته شدن، مامانم برگشته می گه: "آخی! طفلی ها دم عیدی چه بلایی سرشون اومد!"

عمه هام اومدن خونه مون، سه تایی دارن پشت سر مادرشوهرهاشون حرف می زنند. دلم واسه مامانم می سوزه که نمی تونه تو بحثشون شرکت کنه!

دارم غر می زنم: "این چه قیافه ایه من دارم؟"
عمه ام می گه: غصه نخور، زشتا خوش شانس ترن!

دایی بابام (خدا بیامرز) وقتی ما رو نصیحت می کرد، می گفت: وقتی پدر مادراتون بهتون یه حرفی می زنند، تو روشون بگین چَشم، ولی تو دلتون بگین: کشک!

 

 



:: برچسب‌ها: مطلبی که در زیر می آید توسط یکی از دوستان برام ایمیل شده که خودم خیلی خوشم اومد شاید شماهم که اهل طنزید خوشتون بیاد , , , , , !!!!! ,
:: بازدید از این مطلب : 226
|
امتیاز مطلب : 40
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : دو شنبه 25 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مصطفی معارف

 

 

شیوه مدیریت دولتی در ایران

 

مطلبی که در پی می آید توسط دوست عزیزم آقا محسن برام ارسال شده که خواندنش خالی از لطف نیست

 

دو خلبان نابینا که هر دو عینک‌های تیره به چشم داشتند، در کنار سایر خدمه پرواز به سمت هواپیما آمدند، در حالی که یکی از آن‌ها عصایی سفید در دست داشت و دیگری به کمک یک سگ راهنما حرکت می‌کرد. زمانی که دو خلبان وارد هواپیما شدند، صدای خنده ناگهانی مسافران فضا را پر کرد. اما در کمال تعجب دو خلبان به سمت کابین پرواز رفته و پس از معرفی خود و خدمه پرواز، اعلام مسیر و ساعت فرود هواپیما، از مسافران خواستند کمربندهای خود را ببندند. در همین حال، زمزمه‌های توام با ترس و خنده در میان مسافران شروع شده و همه منتظر بودند، یک نفر از راه برسد و اعلام کند این ماجرا فقط یک شوخی یا چیزی شبیه دوربین مخفی بوده است. اما در کمال تعجب و ترس آنها، هواپیما شروع به حرکت روی باند کرده و کم کم سرعت گرفت. هر لحظه بر ترس مسافران افزوده می‌شد چرا که می‌دیدند هواپیما با سرعت به سوی دریاچه کوچکی که در انتهای باند قرار دارد، می‌رود. هواپیما همچنان به مسیر خود ادامه می‌داد و چرخ‌های آن به لبه دریاچه رسیده بود که مسافران از ترس شروع به جیغ و فریاد کردند. اما در این لحظه هواپیما ناگهان از زمین برخاست و سپس همه چیز آرام آرام به حالت عادی بازگشته و آرامش در میان مسافران برقرار شد. در همین هنگام در کابین خلبان، یکی از خلبانان به دیگری گفت: «یکی از همین روزها بالاخره مسافرها چند ثانیه دیرتر شروع به جیغ زدن می‌کنند و اون‌وقت کار همه‌مون تمومه!

 در این لحظه شما پس از خواندن این داستان کوتاه، با شیوه مدیریت دولتی در ایران آشنا شده‌اید... تبریک!

 

 



:: برچسب‌ها: ,
:: بازدید از این مطلب : 194
|
امتیاز مطلب : 50
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : سه شنبه 19 ارديبهشت 1391 | نظرات ()